لیلا
این چنین بیپروا مخوان مرا
من در هنگامهی زادورزی ماهتاب و آب شاعر شدهام
دست بر گیسوی ماه کشیدهام و اینک زهر سوزان خورشید را چشیدهام
من همه سیاه صخرهام
آوای پریشان صبح دمم
نگاه عُنقای پیرم من
بانو_بانوی آتش و جنگ
خاکستری بر چهر زمانم
یادگار نبردی ناجوانمردانهام
من سفرهی دردم بیتاب و توشه از برای مردمی که جان میسپارند بیدفاع و تشنه
باشد تو را از پس حصارهای جدایی و زمان ببینم
باشد تو را محال ببینم
بانو_ بانو
بگذار این مردِ هزار ساله در میان تنهایی دشتِ سینهات جان بسپارد
مدفون شود
به دور از طلوع چشمان درخشانت
قطعهای از رمان لیلا-بیدار شو-لیلا
نویسنده
محمدامین_مرشدزاده